با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
این تیم ، تیم دبیرستان حاج سید محمد محمدی بوالخیر در سال 1375 می باشد .که با تیم دبیرستان شهید بهشتی مسابقه داشت و در تیم دبیرستان شهید بهشتی مرحوم رضا باراده حضور داشت . و نکته جالب اینکه مرحوم خلیلی و باراده هر دو دریک سال و در یک شب فوت کردند .
گوش شیطون کر، مثل اینکه پمپ بنزین بوالخیر میخواد راه بیفته .طبق صحبتهای که شنیده شده تنها مشکل تیر برق فشار قوی است که اداره برق تقبل شده تا همین چند روز آینده تیر برق ها رو جابجا کنه (که بخاط سیل و طوفان این چند روز اخیر فرصت خواستند تا ابتدا مشکل برق مناطق سیل و طوفان زده درست کنند ) و پمپ بنزین راه بیفته . آقای حاج فاضل قاسمی هم از همه مردم منطقه عذر خواهی کرد و تشکر ویژه از آقای سید عبدالله محمدی ریئس شورا و آقای غلامحسین خلیلی دهیار محترم بخاطر پیگیرییهای که در این چند روز اخیر انجام دادند ، کردند .امیدواریم که اداره برق هم هر چه سریعتر این تیر های برق رو جابجا کنه تا مشکل مردم این منطقه از بابت سوخت ماشینها حل گردد.
محرم آمد و باز هم دریغ از حسینه نا تمام بوالخیر چرا مردم بوالخیر باید چوب کینه و لجاجت بعضی افراد را بخورند ، الان چند سال است که مردم چشم انتظارند که حسینه تمام بشه و محرم رو در حسینیه جدید به عزاداری بپردازند .اما هر سال دریغ از پارسال ، آقایانیکه زحمت کشیدند دستشان درد نکنه از اینکه با همین بودجه که در اختیار داشتند حسینیه را تا اینجا رسانند ولی چرا اینطوری نا تمام مانده تا کی باید نا تمام بمونه و مردم خاطرات گذشته خود را در حسینیه نا تمام خود مرور کنند .تا کی دو دستگی ، تا کی لجبازی ، آیا با این لجبازی و دو دستگی پیشرفت می کنیم پروژهای نا تمام پایان می رسد . دریغ از .....
داستان کوتاه قهوه شور
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد.
آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…
یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام. همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، چرا این کار رو می کنی؟ پسر پاسخ داد، وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند. همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.
مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.
بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.
اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد شیرینه
دستانش در دستان آلاله همیشه تابان درخشش را به مردی دیگر نوید میدهد چشم از کوچکیاش قهر میکند، چشمه، بزرگی دنیا را در زلالی آن دو، در آغوش میکشد چشمه، دریا شد، موج، بهمن کوهسار خورشید، شعله اولین نگاه دستانش در دستان کسی که دخترش او را همسر خود نامید دختری که خود مادر پدرش ماند دستانش دستان کسی را به اهتراز در میآورد که عشیرهای به حرمتش به سیادت میرساند دستانش دستان علی را به اعلی میرساند حال دستان علی هم نبض دستان اوست دستان، والا پیامدار محمد(ص)
قهرمانی تیم والیبال ساحلی بندر بوالخیر در مسابقات ساحلی
قهرمانی تیم والیبال ساحلی بندر بوالخیر در مسابقات ساحلی شهرستان تنگستان که به میزبانی بندر رستمی بمناسبت هفته سلامت و تندرستی برگزار شد به همه ورزشدوستان و والیبال دوستان تبریک عرض می کنم .
این بازیها که در چند رشته برگزار گردید که در فوتبال ساحلی تیمهای خورشهاب و رستمی به فینال رسیدند که در پایان تیم رستمی با برد 2 بر 0 مقابل خورشهاب به قهرمانی رسید .
والیبال در یک گروه 4 تیمی با حضور تیمهای بوالخیر - عامری - رستمی و گاهی برگزار شد که به قهرمانی تیم بوالخیر انجامید . بازیکنان تیم بوالخیر در این بازیها را آقای احمد روزبهانی و علی غلامی تشکیل می دادند
خوانندگان عزیز وبلاگ بوالخیر جاویدان با توجه به اینکه دو بندر مهم شهرستان تنگستان ( بوالخیر و عامری)که از لحاظ اقتصادی از شاهرگ های مهم این شهرستان هستند ولی نسبت به موقعیتشان توجه چندانی به این دو بندر نشده ؛ خواهشمندم نظر خود را ( چه موافق و چه مخالف )با دلیل منطقی و به دور از هر گونه تعصبات در مورد موضوع ذیل بیان فرمایید .
از دیر باز با ظهور اسلام در جنوب و در هنگامۀ رهسپاری زائرین به سرزمین وحی و هم مادام بازگشت شان، آئینی خاص برپا می شد که بعضا تا امروز نیز تداوم دارد. یکی از این رسوم چاووش خوانی است که در دستگاه چهارگاه موسیقی
ایرانی خوانده می شود.
دیگری بستن تاب یا لوله و در اصطلاح محلّی هیلو بوده که حاجی بر روی آن می نشسته و تاب می خورده. دلیل این کار را وقتی از آگاهان پرسیدم اذعان داشتند که چون در گذشته با شناورهای دریایی، حجاج راهی مدینه و مکّه می شدند این رسم تا اندازه ای به لحاظ فیزیولوژیکی آنها را آماده می کرده تا دریازده نشوند.
به هنگام بازگشت نیز ولیمه می دادند؛ خوراک هایی مثل شکر پلو و قیمه بوشهری.
بر سر در خانه ها علم سبز می زدند و اگر حاجی به همراه عیالش به این سفر رفته بود در کنار علم سبز، پارچه ای سفید رنگ نیز نصب می کردند.
زن ها دست می زدند و می خواندند: “حاجی از حج اومده، شکر شکر ….، کاشی مو جی حاجی بدم، شکر شکر، کاشی عرق چین سرش بیدم، شکر شکر” و غریو شادی را با کل کشیدن بارز می کردند.
بیت خوانی نیز جای خود داشت که با لحنی خاص فردی خوش صدا می خواند:”یه غرابی از دور میا، ای غراب از حج میا، چار مدورش گل بریزم …رود جونیم در بیا”
گاهی نیز در جلوی درب منزلِ حاجی، با پیش (برگ نخل) حجله می ساختند و چراغانی می کردند